- ۰ نظر
- ۰۵ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۱۰
حضرت آیت الله سبحانی بیان داشت: این مسئله شاید درباره برخی صحیح باشد که سعادت و عقوبت را روحی بدانند، اما بقیه به معاد جسمانی برزخی معتقدند. مثل مرحوم صدرالمتألهین که در دو کتاب خود دو سخن متفاوت گفته، یعنی در شرح هدایه به معاد جسمانی عنصری معتقد است اما در بحثهای اسفار به اینجا میرسد که معاد جسمانی برزخی است، یعنی جسمی مثالی را فرض میکند که روح با آن محشور میشود.
وی ادامه داد: مرحوم آقاعلی مدرس در کتاب بدایع الحکم حدیثی از امام صادق(ع) نقل کرده و مشکل را برطرف میکند. در کتابش می نویسد برخی میگویند معاد نمیتواند عنصری باشد چون روح وقتی از جسم خارج شد به کمال رسیده و اگر بخواهد دوباره به همان بدن برگردد تنزل مییابد.
این مرجع تقلید افزود: جناب مدرس در پاسخ به این اشکال میگوید بله اگر روح بخواهد سراغ بدن بیاید حرف شما درست است اما از روایت امام صادق استفاده میشود که این بدن است که حرکت کرده و به سوی روح میرود.
هر که فیلسوف شد معتقد به معاد روحانی یا جسمانی نمی شود
استاد عالی حوزه علمیه قم در بیان نام افراد فیلسوف معتقد به معاد جسمانی عنصری به مرحوم محمدحسین اصفهانی صاحب کتاب نهایه الوصول اشاره کرد که از همین راه بدایع الحکم معتقد به معاد جسمانی عنصری است. مرحوم سیدابوالحسن رفیعی که استاد حضرت امام(ره) است نیز رسالهای در این مورد دارد. بنابراین اینطور نیست که هرکس فیلسوف شد معتقد به معاد روحانی یا جسمانی برزخی باشد.
وی افزود: و اما سخن ما این است که روح که از بدن جدا میشود، یکی از قوای خود را از دست میدهد دوباره چه مانعی دارد که همان قوه را بگیرد، یعنی نفس تنزل نکرده و در همان مقام خود باشد و دوباره قوهای که از دست داده را بیابد و حسیات را درک کند.
این مرجع تقلید ادامه داد: بنابراین باید در داوریهای خود عادل باشیم و کذب نگوییم. البته گروهی هستند که فقط به معاد روحانی معتقدند اما کسانی مثل شیخالرئیس به هر دوی جسمانی و روحانی معتقدند و از زمان مرحوم مدرس مسئله حل شده است.
شبهه هشتم / وحدت وجود و موجود
حضرت آیت الله سبحانی در بیان شبهه هشتم گفت: کسانی که بحث فلسفی میکنند معتقد به وحدت وجود و موجود میشوند. مراد از وجود خدا است و موجود ممکنات هستند و نتایج بحثهای فلسفی وحدت واجب و ممکن است. ما در اینجا اقوال را بررسی میکنیم تا معلوم میشود که سخن بزرگان فلسفی با توحید منافاتی ندارد.
وی بیان داشت: منظور از وحدت وجود، وحدت مفهومی نیست، مراد حقیقت وجود و وحدت حقیقی واقع وجود است. قول اول قول مشائین است که میگویند وجود حقیقتی واحد است و موجود کثیر. موجود از بالا به پایین یا واجب است یا ممکن، و ممکن یا مجرد است یا مادی، و مادی یا جسم است یا هیولی، و اما تمام اینها متباین هستند و مابهالاشتراک ندارند.
قول دوم
استاد سطح خارج حوزه علمیه قم در بیان قول دوم در بحث وحدت وجود و موجود گفت: قول دوم قول فهلویین است که میگویند وجود حقیقتی واحد است اما مراتبی تشکیکی دارد، یک مرتبه آن واجب و یک مرتبه آن ممکن است که ممکن هم مراتبی دارد. مثل نور که حقیقتی واحد است اما دهشمعی، بیستشمعی و غیره داریم.
وی تبیین کرد: حقیقتی واحد که دارای مراتب است، مثلا نور دهشمعی، که نوری آمیخته به ظلمت نیست بلکه مرتبهای از نور است، وجود نیز یک حقیقت است و آن طردالعدم است که این ویژگی مشترک در واجب و ممکن و همه موجودات است اما واجب مرتبه قائمبهنفس و ممکن مرتبه قائم بهغیر است.
قول سوم
حضرت آیت الله سبحانی به بیان قول سوم پرداخت و گفت: قول سوم منسوب به کسانی است که میخواهند درباره خداوند اغراق کرده و درباره ممکنات تنزل دهند. می گویند اصلا در دنیا ممکن وجود ندارد، فقط وجودش منتسب به خدا است مثل شیرفروش که شیر قائم به او نیست.
وی افزود: می گویند حقیقت وجود قائم به خداست و ممکنات نسبتی به خدا پیدا کرده است، البته این ادعایی بی دلیلی است و از ذوق تأله نشأت میگیرد که میخواهند خدا را بسیار تنزیه کنند بنابراین میگویند ممکنات بویی از وجود نبرده و فقط منتسب به خداست. این قول ذوقی و غیر صحیح است اما با توحید منافاتی ندارد و سبب شرک نمی شود.
قول چهارم
استاد سطح عالی حوزه علمه قم در بیان قول چهارم گفت: قول چهارم قائل به این است که وحدت وجود و موجود در عین کثرت آنهاست. واجب و ممکن وحدت دارند در عین حال که کثیر هستند، اگر اتاقی پر از آینه باشد و انسان در مقابل آن بنشیند، انسان یکی است اما عکس او چند تا است، واقعیت یکی است اما در عکس به تعداد آینههاست.
وی افزود: حقیقت وجود قائم به خدا است و ممکنات سایه و نوعی پرتو از وجود هستند، حق تعالی واحد است و موجودات از خود چیزی ندارند. خدا و ممکنات به یک معنی واحد و یه یک معنی دیگر متعدد هستند. در این نظر اگر فقط وحدت را میگفتند و عبارت «در عین کثرت» را نمیآوردند، عین کفر بود اما با این عبارت دیگر مشکلی با توحید ندارد. البته این قول کمی با قرآن ناسازگار است، چون قرآن، موجودات را مخلوق خداوند میداند.
پنجمین قول
حضرت آیت الله سبحانی به پنجمین قول در باب وحدت وجود و موجود اشاره کرد و گفت:رقول پنجم که باطل است فقط وحدت وجود و موجود را میگوید و دیگر کثرت را نمیآورد. دنیا همان خدا است که با این وجودها تجلی پیدا کرده است، ممکنات هم وجود خدا هستند، مثل دریا و موج که موج همان آب دریا است اما به نظر جدا میآید.
وی افزود: بزرگان ما به این قول قائل نیستند و صدرالمتألهین آن را به عده ای نادان از صوفیها نسبت میدهد، چون این قول کفر محض است، بنابراین اگر قول پنجم را کنار بگذاریم، بقیه منافاتی با توحید ندارد.
استاد برجسته درس خارج حوزه علمیه در پایان تاکید کرد: این مسئله باید شکافته شده و یکی پس از دیگری بیان شود یعنی آرامآرام و با فکر باز و بدون موضعگیری قبلی بحث شود تا به نتیجه برسد و ندانسته نباید چیزی را به کسی نسبت دارد.
محمد ایمانی تحلیلگر مسائل سیاسی در صفحه شخصی خود در توییتر درباره نفتکش توقیف شده نوشت:
بد حجابی یک واقعیتِ مشهودِ ناپسند و نامقبولی است که جامعه ایرانی، امروزه به طور غیر قابل انکاری با آن دست به گریبان است. از آن جا که جامعه ایرانی جزیی از جامعه جهانی است و داد و ستدهای فرهنگی «غیرقابل کنترلی» میان شهروندان ایرانی با سایر نقاط جهان وجود دارد –به خصوص طی سالهای اخیر که فضای مجازی به صورت افسارگسیختهای توسعه پیدا کرده- حجاب امری بسیار پیچیده و دشوار، و نیازمند تصمیمات و سیاستگذاریهای فرهنگی چندلایه است.
فارغ از اینکه در کشور ما متولیان فرهنگی و نهادهای مؤثر در فرهنگ تا چه اندازه به کارهای «دانشبنیان و پژوهشمحور» در این رابطه مشغولاند تا امیدوار باشیم در دهههای آینده و در گام دوم انقلاب، در اجرا و تحقق «حکم الهی حجاب» به نقطه امن و به سطح مطلوبی میرسیم، اما آنچه که در این هیاهوی رسانهای راجع به برخورد نیروی انتظامی با هنجارشکنی و آسیبهای اجتماعی خصوصاً بدحجابی میتوان بیان کرد «تایید نسبی» آن است. اصل این برخوردها به دو جهت قابل توجیه و تایید است:
آنگونه که دیدیم این برخوردها باعث برانگیختن «گفتمان فرهنگی حجاب» شده و مسئولین و متولیان فرهنگی را به «همفکری عاجل و حرکت فعال»، و گروههای فرهنگی کوچک مردمی را به «اقدامات خودجوش» در این مساله پیچیده و دشوار رهنمون میسازد. انبوه یادداشتها و مقالات له یا علیه، که در این مدت اخیر راجع به مبارزه انتظامی با بدحجابی تولید و منتشر شده است فی نفسه پدیدهای مبارک و ستودنی است. با تغافل و غفلت از بدحجابی به عنوان یک مساله فرهنگی و یک آسیب اجتماعی به یقین هیچ برونرفتی یافت نشده، و هیچ راه حلی تولید نخواهد شد و اذهان از جستن ریشهها، چگونگی از بین بردنشان، و بررسی آثار و پیامدهای بدحجابی، بیاثر و بیبار خواهند گشت.
بدحجابان عجیب و غریب و غیرعادی که به نظر عموم جامعه، بیچشم و رو، بیحیا، پررو، دریده، گستاخ، هتاک و در یک کلمه «وقیح» تلقی میشوند، پیشرُوان هنجارشکنی، منادیان ضد فرهنگ و مبلغان بیحجابیاند و به قطع و یقین، کار فرهنگی برای تثبیت حجاب و نهادینهکردن آن، علاوه بر اقدامات «ایجابی و اثباتی»، نیازمند «فعالیتهای سلبی و برخوردهای قهری» نیز میباشد. بنابراین نیروی انتظامی در برخورد با «جریان ضد فرهنگ» نه تنها نباید ملامت و سرزنش شود، که باید از سوی مردم و مسئولین مورد تمجید و ستایش واقع گردد.
البته بیان این نکته ضروری است که در برخورد انتظامی و مبارزه سلبی و اقدامات قهری و جبری باید به عیوب، نواقص و آسیبها توجه جدی نمود؛ برخورد بیضابطه و سلیقهای، حضور نیروهای انتظامی مرد در برخورد با زنان بدحجاب، عدم توجه به شأن و کرامت انسانها در برخوردها، ... بخشی از آنهاست.
اما در این میان افرادی هستند که مبارزه حکومتی و انتظامی با پدیده بدحجابی را در قالبهای گوناگون، زیر سوال بردهاند که به چند گروه تقسیم میشوند:
افرادی که هیچ منطق و استدلالی بر مدعای خویش عرضه نمیکنند و غرض آنها تنها مقابله با حکومت و مسألهدارکردن اقدامات اوست.
گروهی که معتقدند به جای برخورد با خطاها باید به سراغ «علتها و ریشهها» رفت. در مواجهه با چنین منطقی، این سوال مطرح خواهد شد که آیا این بدان معناست که با خطاهای معلول نباید مبارزه و برخورد کرد؟ آیا باید سالیان طولانی صبر کرد تا علل از بین بروند؟ با این استدلال و استدلالهای مشابه میتوان بسیاری از جرائم نظیر سرقت را به حال خود رها نمود؛ چرا که آنها نیز معلول یک سری عللاند.
دیگر اینکه بدحجابی در عین اینکه میتواند معلول باشد، میتواند علت بسیاری از مفاسد اجتماعی و آسیبهای اخلاقی و فرهنگی نیز باشد. اضافه بر آن، گاهی علت بدحجابی، علت بیرونی نیست بلکه ناشی از «فساد درونی برخی افراد» یا عمد یا بدجنسی آنان میباشد. به علاوه اینکه اصولاً به همان دلیلِ «اراده آزادی» که انسان را از حیوان و جماد جدا نموده است، افراد «مسئول رفتارهای خود» هستند و نمیتوان علل و عواملی را علت تامه سوء رفتار آنها دانست. بنابراین «رفتار فعلی» آنها باید ملاک توبیخ و تنبیهشان قرار گیرد؛ همانگونه که موارد بسیاری از مجرمین را به دلیل فقر و رشد در خانواده فاسد و ... تبرئه نکرده و حکم مجازاتشان را ملغی نمیکنیم.
این دسته با نشر تصاویر صحنههای اعتیاد، بیکاری، تکدیگری، گرانی، ... به کنایه چنین پدیدههایی را «گناهتر» از بدحجابی اعلام میکنند. باید از این جماعت پرسید که ملاک رتبهبندی در گناه چیست؟ اگر ملاک، «منابع دینی» است که با توجه به آنها شاید بتوان گفت گناه غیبت، از بدحجابی و بسیاری از گناهان دیگر بیشتر است. اگر ملاک، «پیامدهای اجتماعی» است، اگر نگوییم آثار شوم بدحجابی از گناهان دیگر بیشتر نیست، کمتر هم نیست. «بدحجابی وقیحانه و هنجارشکنانه» که مهمترین ویژگیاش «تحریک جنسی» جامعه است و همین هم مورد توجه پلیس است نه بدحجابیهای عادی که متأسفانه بخش زیادی از زنان حتی زنان پاکدامن و عفیف به دلایل ناموجهی همچون عادت، مُد، کمتوجهی به احکام شریعت، ... گرفتار آن هستند، با زمینهسازی اعمال خلاف عفت، بساط «فروپاشی خانوادهها» را فراهم میآورد.
بنابراین بدحجابی یک «تهدید جدی برای جامعه» و گناه بزرگی برای صاحبان آن است. «بدحجابی وقیحانه»، نیروی انسانی جامعه را از نیروهای خلاق، ماهر، عالِم، مولّد، حساس نسبت به اوضاع سیاسی و اجتماعی، به «نیروهای فاسد، عاطل و لاابالی» تبدیل میکند. اما گذشته از اینها، بر فرض، بدحجابی گناه کوچکی باشد، بر اساس کدام قاعده و اصل باید گناهان کوچک را رها کرد و فقط به گناهان بزرگ پرداخت؟ آیا بهتر نیست گفته شود همانگونه که با بدحجابی مبارزه میشود با گناهان دیگر هم مبارزه شود؛ نه اینکه، چون به گناهان بزرگ رسیدگی نمیشود، پس رسیدگی به گناهان کوچک نیز تعطیل شود؟
گروهی میگویند در دنیای امروز نمیتوان با صحنههای گناه، با رفتارهای مجرمانه و اعمال خطا، برخوردهای فیزیکی کرد. این افراد بر اساس چه نمونههایی چنین عباراتی را مطرح میکنند؟ مثالهای نقضِ روشنِ فراوان، این جمله را رد میکند. در همه جای دنیا با قتل، سرقت، رانتخواری، ... برخورد فیزیکی میشود و حتی در کشورهایی، برخوردهای فیزیکی سختی میشود. در هیچ کجای دنیا برخوردهای قهری و فیزیکی به امید کارهای فرهنگی تعطیل نمیشود.
افرادی جرمبودن بدحجابی را محل سوال و تردید دانستهاند. این در حالی است که اولاً در قوانین ما بدان تصریح شده است و دوماً از آنجایی که «بدحجابی وقیحانه»، تعرّض به حقوق دیگران در برخورداری از «محیط اخلاقی» و به دور از «محرکات جنسی» است، به طور قطع و یقین یک جرم تلقّی میشود.
حضرت آیتالله خامنهای یکی از خیانتهای جریان فکری غربگرا و وابسته را تحقیرِ فرهنگ ایرانی و اسلامی و تلاش در جهت تغییر سبک زندگی در ایران به نفع الگوی غربی میدانند. ایشان نوع نگاه و رفتار «تقیزاده» را نماد این جریان معرفی کرده و هشدار دادهاند که «تقیزادههای جدید» هم خط فکری و رفتاری تقیزاده را تعقیب و بازتولید میکنند:
«در دورهی طاغوت، آدمی مثل تقیزاده، به این مضمون گفت که ایران باید از فَرقِ سر تا ناخن پا غربی بشود؛ یعنی سبک زندگی در ایران باید غربی بشود. امروز هم تقیزادههای جدید از این حرفها میزنند... آنهایی که پشت سر سند ۲۰۳۰ -سند ۲۰۳۰ یعنی برگرداندن سبک زندگی اسلامی به زندگی غربی- میایستند، همان تقیزادههای امروز هستند.» ۱۳۹۸/۰۱/۰۱
همین جریان در دورهی رضاخان تمامقد بهعنوان «بازوی فکری و فرهنگی» دیکتاتوری وارد عمل شد و در مسائلی چون «کشف حجاب» نقشآفرینیِ استعماری کرد:
«شخصیتهای فرهنگی معروف زمان رضا شاه، مثلاً علی اصغر حکمت -اینها چهرهها هستند دیگر- در قضیهی کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی آن پشت جبههی حقیقی رضا شاه اینها بودند. رضا شاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بودهاند که فکر میساختند و به رضا شاه جهتگیری میدادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد.» ۱۳۹۶/۰۱/۰۸
نابراین ما باید ریشهی جریان روشنفکری را در اقشار و طبقات شازدهها یا وزارت خارجه یا بازرگانان جستوجو کنیم. هر چه درگیری این گروه با غرب بیشتر میشود، این جریان بیشتر پر و بال میگیرد. بعضی از آنها بهتدریج با بخشهایی از دستگاههای حاکمیتی و امنیتی و با کانونهای سرمایهداری خارج از کشور ارتباط برقرار میکردند. این قضیه از دورهی محمدشاه قاجار بیشتر خودش را نشان میدهد و مراودات تقریباً رنگ و بوی اقتصادی، سیاسی و نظامی هم پیدا میکند. مثلا در دورهی جنگهای روسیه علیه ایران چون بیشتر ماجرا نظامی بود، برای این که مقاومت نیروهای نظامی را در برابر تهاجمات روسیه افزایش دهند، به دنبال کمکهای سیاسی و نظامی از این کشورها بودند.
میرزا ملکم خان یا میرزا حسین خان سپهسالار از چهرههای شاخص این دورهاند که از آنها به عنوان «پدران روشنفکری» در ایران یاد میکنند. هر دو اینها سابقهی حضور در سفارتخانهها و مراکز دیپلماتیک ایران در خارج از کشور را داشتند و آنجا با بعضی کانونهای فکری، مالی و اقتصادی ارتباط برقرار میکردند. مثلاً وقتی ناصرالدین شاه را به اروپا میبرند، خود او در خاطراتش در روزنامهای ذکر میکند که ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار، روچیلد فرانسه را برای دیدار با من میآورند. درواقع میتوان گفت اینجا بهاصطلاح یک دیدار سیاسی-اقتصادی صورت میگیرد. روچیلد یک چهرهی معروف سرمایهدار یهودی در فرانسه بوده و در آن دیدار یک سری معافیتهایی را برای یهودیهای ایران تقاضا میکند و یک تقاضای فرهنگی-سیاسی هم دارد که تأسیس شعبهی مدرسهی «آلیانس» در ایران است.
مشاهده میکنیم که سطح مراوادت میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان با این کانونها گسترش پیدا میکند و همین مقدمهای میشود برای ورود اقتصادی آنها به ایران. بخشی از این ورود اقتصادی به شکل فروش کالا به ایران است و بعدها بهتدریج امتیازات بزرگ و سنگینی به دولتهای غربی در ایران داده میشود و این مناسبات گسترش مییابد؛ از جمله برقراری ارتباط میرزا حسین خان سپهسالار با فردی به نام «ملکجی» در بمبئی. ملکجی به عنوان فرستادهی «انجمن اکابر پارسیان هند» به ایران میآید. ظاهرا یک تاجر است، اما در همهی مسائل فرهنگی، سیاسی و حتی امنیتی ورود میکند و در حوزهی چاپ کتب و مخصوصاً کتب ساختارشکن فعالیت دارد.
از جهت فکری کمکم آن ظاهرنگری آغازین و این که فقط شیفتهی خیابانهای تمیز و بلوارهای شیک اروپایی باشند، فراتر میرود و افرادی با مبانی نظری مدرنیته آشنا میشوند و به این نتیجه میرسند که وارد کردن تکنولوژی به ایران، همهی اهداف را پوشش نمیدهد، بلکه باید نوع تفکر و حکومتگری غربی را در ایران پیاده کنند. آن اوایل مثلاً میرزا ملکم خان بهشدت تحت تأثیر آگوست کنت قرار گرفت و تفکر و ایدههای او را در ایران منتشر و ترویج نمود. بحث ترقی یا «پروقره» به قول آخوندزاده برای آنها بسیار اهمیت داشت. آنها معتقد بودند همان مسیری که غرب برای پیشرفت طی کرده، باید در کشور ما نیز طی شود و ما باید در همهی زمینهها از آنها تقلید کنیم. مثلاً میگفتند تلگراف که ساخته و پرداختهی غرب است و ما آن را وارد کردهایم و در حال استفاده از آن هستیم، پس نوع حکومت ما هم باید همانند حکومت آنها باشد تا نتیجه بگیریم.
در حوزههای فرهنگی نیز وقتی فعالیت فرهنگیشان را در ایران شروع میکنند، بهشدت با آموزههای دینی ناسازگاری و مخالفت میورزند؛ چه آن چیزی که در جامعه و بین مردم رواج داشته و چه آن چیزی که علما مروج آن بودند. این گروه دین را کاملاً یک مسألهی فردی میدانستند و برای فردی بودن آن هم چارچوب و حد و حصر قائل میشدند. از همان هنگام هجمه به حجاب و آموزههای اسلامی در ایران رواج یافت و برای حذف اسلام، ترویج باستانگرایی در کشورهای اسلامی و زرتشتیگری و باستانگرایی در ایران را در دستور کار قرار دادند. حرفهای تند و افراطی هم گاهی میزدند؛ مثل آخوندزاده که معتقد بود راه برونرفت ایران از مشکلات، انهدام اسلام از اساس و پایه است.
میرزا ملکم خان به تقلید بی چون و چرا از غرب اعتقاد داشت. تقیزاده معتقد بود که باید از فرق سر تا ناخن پا غربی بشویم. یعنی هم تفکر از فرق سر تا ناخن پا غربی شود، هم سبک زندگی و حتی پوشش و خوراک و آداب معاشرت. در همین زمینه نیز سکولاریسم یا به قول خودشان در آن مقطع، جدایی دیانت از سیاست، در دستور کارشان قرار گرفت و دو طبقه در ایران را مورد هجوم قرار دادند؛ یکی طبقهی روحانیت شیعه و دیگری طبقهی قاجار. به این جهت به قاجار حمله کردند که ساختار حکومتی آنها هیچ تناسبی با آنچه که در اروپا مشاهده کرده بودند، نداشت و میگفتند این باید عوض شود. در اینجا بحث قانون را مطرح کردند و ملکم خان نام نشریهاش را گذاشت «قانون». مستشارالدوله نیز اسم «قانون» را برای کتاب خود انتخاب کرد. اینها معتقد بودند که باید از قانون تبعیت کرد و این ایده را هم خیلی کلی مطرح میکردند.
افرادی مثل آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی باصراحت میگفتند این چیزی که ما میگوییم، هیچ نسبتی با مبانی و آموزههای دینی ندارد، ولی ملکم خان تمام تلاشش این بود که آموزههای دینی را به شکل جدید و نوین آن مطرح کند. در هر صورت اینها در مبانی نظری کاملاً تابع تحولات و تغییرات غرب بودند؛ غرب اومانیستیِ سکولار و تجربهگرایِ نسبیانگار.
جریان روشنفکری در ایران تقریباً در مواقع بسیاری «دوزیست» بوده است. یعنی هم از ظرفیتها و امکانات حکومت قاجار بهره میبرده و هم بحث تغییر ساختار و تغییر رویکردها را پیگیری میکرده است. البته زمانی تلاش کردند که شاه را با خودشان همراه کنند. برای همین هم سفرهای شاه به اروپا را تدارک میدیدند که طی همین سفرها امتیازاتی هم واگذار میشد. لذا یک پیوندی بین جامعهی ایرانی با آنچه اصطلاحاً در غرب به عنوان سرمایهداری شکل گرفته بود، از طریق اقتصاد برقرار میشد که مبنای برخی تحولات نیز بود. بعد هم سعی داشتند با استفاده از همین روش، قوانین را تغییر دهند. مثلاً وقتی فردی نظیر سپهسالار به عنوان صدر اعظم ایران در رأس کار قرار میگیرد، فضا را برای خیلیها باز میکند تا بتوانند زمینهی بسیاری از تحولات را در ایران فراهم سازند. آنها در حاکمیت نفوذ داشتند و از نفوذشان استفاده میکردند تا هم شبکهی خودشان را گسترش دهند و هم بتوانند شاه و بخشهای تصمیمساز حاکمیت را با خود همراه کنند و در تصمیمگیریها تأثیر بگذارند.
اگر در بین بخشی از روشنفکران ما واکاوی انجام شود، به نظر میرسد که اثر شیفتگی نسبت به غرب شاید به خاطر عدم شناختِ ذات استعمار بوده است، زیرا گمان میکردند اگر به آنها امتیازات بدهیم، آنها هم برای بازسازی و بهسازی به ایران خواهند آمد و بالاخره یک نوع آبادانی نصیب کشور خواهد شد. شاید مثلا به طور طبیعی ناصرالدین شاه هیچوقت به سمت امضای امتیاز رویتر نمیرفت، ولی وقتی به شاه وانمود کردند که اگر میخواهید در ایران پیشرفت اتفاق بیفتد، پس باید این کارها را بکنید، او هم امضا کرد. وقتی شاه اظهار تمایل میکرد برای آمدن اروپاییها، آنها میگفتند که شاه باید انگیزه داشته باشد و او هم انگیزه را با دادن امتیازی مثل قرارداد رویتر فراهم میکرد. کل دنیا به خاطر این اقدام شاه تعجب کرد؛ از خود انگلیسیها که این امتیاز را گرفته بودند تا فرانسویها و دیگران همه تعجب میکردند که چگونه میشود کشوری امکانات و ظرفیتهای خود را اینچنین در اختیار بیگانه قرار دهد؟!در تقیزاده تحصیلات دینی داشته است و خود او هم ابتدا تحصیلات دینی کرد، منتها در همان ابتدای راه برای او دو اتفاق افتاد؛ یکی این که از چهارده سالگی به مطالعات علمی مخصوصاً به ریاضیات علاقهمند شد و دیگر این که کاملاً تحت تأثیر منابع و آراء "شیخیه" قرار گرفت. شیخیه با روحانیت تضاد جدی و اصولی دارد و میتوانیم بگوییم آن جناح افراطی اخباریون در ایران در تداوم حیات خودش به شیخیه میرسد. البته خود شیخیه هم دستهبندی دارد. مثلا شیخیهی کرمان یا شیخیهی تبریز که اینها تفاوتهایی با هم داشتند. تقیزاده به آموزههای فرقهی شیخیه متمایل شد و حتی این قضیه را که او روحانی بوده، اما از کسوت روحانیت خارج شد، باید در چهارچوب تفکرات شیخیگری دید. بنابراین روحانیِ اصولی نبود. مثلاً شیخ علی زنجانی جزو روحانیون اصولی بود که دچار اعوجاج و انحراف شد.
تقیزادههای جدید و امروزی درواقع شکل نوین و احیاشدهی تفکرات میرزا ملکم خان و تقیزاده هستند. در آن مقطع ایران را قابل پیشرفت و توسعه بر اساس تفکر ملی و بومی نمیدانستند و معتقد بودند که ما باید در نظام بینالملل ادغام شویم. در این ادغام شما عملاً هویت ملی خودتان را از دست میدادید. یا مثلا در دورهی رضاخان به جوانان، زنان و مردان ما آموزش سلام علیک و معاشرت بر اساس فرهنگ غربی میدادند و در این زمینه جزوه و کتاب هم منتشر میکردند. همهی اینها هم بر اساس سبک زندگی و الگوی غربی بود. عملاً نیز این جریان امروزی بازسازیشدهی همان جریانی است که در حوزهی آموزشوپرورش به سمت ۲۰۳۰ و در حوزهی حقوق زنان به سمت تفکرات فمنیستی و در حوزهی فرقههای ضاله به سمت تبلیغ و ترویج تفکرات آنها میرود.
در سالهای دولت اصلاحات، آقای خاتمی بحث مذاکرات با اروپاییها را آغاز کرده بود که گفتوگویی همهجانبه بود. آغاز این گفتوگوها بر سر مسائل اقتصادی و گشایشهای آن و رابطهی تکنولوژیک بود. یکی از نشریات معروف آن دوره که سردبیرش میتوانم بگویم از تقیزادهها بدتر است، به اروپاییها خط داد و گفت تا زمانی که با ایران در زمینههای فرهنگی و سیاسی به توافق نرسیدید، توافق اقتصادی و تکنولوژیک را عملیاتی و اجرا نکنید. به این معنی که ما باید به سمت اجرایی و عملیاتی کردن اصول مدرنیته در حوزههای سیاسی و فرهنگی برویم. حتی به دولتی که خودشان جزو آن دولت بودند و با آن همراهی داشتند هم رحم نمیکردند و همان طور که میدانید، این اتفاق افتاد و اینها به این اصول تن دادند. مثلاً به سند ۲۰۳۰ یا به خیلی از مسائل مورد نظر غربیها در حوزههای حقوقی، قضائی، اجتماعی و فرهنگی تن دادند؛ شبیه همین پیششرطهایی که امروزه امثال پمپئو و ترامپ برای مذاکره با ایران میگذارند.
آقای «دکتر موسی حقانی»، مورخ، استاد دانشگاه و رئیس مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر
تاریخ گواه آن است که انگلیسیها همواره با دستاویز قرار دادن مسائل مذهبی سعی در نشر تفرقه در میان مسلمانان داشته اند. دامن زدن به اختلافات بین شیعه و سنی و ایجاد گروههایی برای گمراه کردن مسلمانان بخشی از سناریوی آنها برای تفکیک و تجزیه امت اسلامی بوده است.
اما این مهم محدود به تفرقه افکنی بین شیعیان و اهل تسنن نمیشود، به نحوی که در یکی دو دهه اخیر شاهد آن بودیم که جریانی که امروز به عنوان شیعه انگلیسی شناخته میشود دست پرورده دستگاههای جاسوسی همین کشور است.
این مسئله آنجا ابعاد مهم تری به خود میگیرد که در سالهای اخیر دشمنان جمهوری اسلامی تلاش کرده اند از هر جریان و گروه رادیکال، برای ضربه زدن به ایران استفاده کنند. تعبیر کشاندن جنگ به داخل ایران که از سوی بن سلمان مطرح شد به طور واضح ذیل چشماندازی آمریکایی ـ صهیونستی و انگلیسی برای ایران ارائه شده است.
در همین راستا چندی پیش خبری عجیب رسانههای داخلی و فضای مجازی را به خود مشغول کرد.حجت الاسلام خرسند امام جمعه شهرستان کازرون در حین بازگشت از مراسم احیا از سوی فردی با ضربات متعدد چاقو مورد اصابت قرار میگیرد و پس از انتقال به بیمارستان به شهادت میرسد.
قاتل او فردی به نام حمیدرضا درخشنده بود که از همان ابتدا به قتل اعتراف کرده بود اما درباره انگیزههای قتل اطلاعات ضد و نقیض بسیاری مطرح شد که در ادامه با واکاویهای صورت گرفته ماجرا شکل روشن تری به خود گرفت.
گفته میشود درخشنده که در زمان ارتکاب قتل و به شهادت رساندن حجت الاسلام خرسند لباس تعزیه به تن داشته است، تحت تاثیر یکی از جریانهای مدعی مهدویت قرار گرفته واین اقدام را انجام داده است.
جریان منتسب به فردی که خود را احمد الحسن الیمانی میخواند و پا را فراتر از ادعای یمانی بودن گذاشته و کار را به جایی رسانده است که خود را فرزند امام زمان و حتی مدعی امامت معرفی میکند.
احمد الحسن که در مورد ادعای سیادت او شک و شبهههای جدی مطرح است با حمایت بازماندگان حزب بعث و برخی عناصر جاسوسی غربی در دوره پس از سرنگونی صدام خود را مطرح کرد و به ترویج افکار گمراه کننده خود پرداخت.
معاون اسبق گاطع «شیخ حیدر المنشداوی» ملقب به «ابن ابو فعل» بود، المنشداوی در زمان زمامداری صدام برای تبلیغ به ایران سفر کرد که بعد از ورود به ایران دستگیرشده و به مدت ۶ ماه زندانی شد.نام اصلی او احمد اسماعیل گاطع در سال ۱۹۶۸ در روستای همبوشی در منطقه هویر از توابع شهرستان زبیر از استان بصره متولد شد و توانست فارغالتحصیل دانشکده مهندسی نجف در سال ۱۳۷۸ شود، بعد از ارتباط با دستگاه جاسوسی عراق وارد حوزه علمیه شده که البته پس از دو سال تحصیل در حوزه علمیه شهید سید محمد صدر از این مدرسه اخراج شد. در این خصوص گفته میشود که «شیخ کاظم العقیلی» مسئولیت شاخه نظامی و فردی به نام «عبدالرحیم ابومعاذ» مرشد معنوی این فرقه است.
معاون اسبق گاطع «شیخ حیدر المنشداوی» ملقب به «ابن ابو فعل» بود، المنشداوی در زمان زمامداری صدام برای تبلیغ به ایران سفر کرد که بعد از ورود به ایران دستگیرشده و به مدت ۶ ماه زندانی شد.
پیروان این فرد خود را «انصار امام مهدی» مینامند و فعالیتشان را با استفاده از فضای مجازی و اینترنت، ساخت برنامههای تبلیغاتی مانند مستند «ظهور کرده»، چاپ کتاب و جزوات توسط انتشارات وابسته به جریان احمدحسن با نام «اصدارات الامام المهدی»، تبلیغ چهره به چهره در محافل عمومی اعم از مدارس، خیابان و دانشگاهها، شرکت در نمایشگاههای کتاب فرانکفورت و بغداد در سال ۲۰۱۲، تأسیس رادیو، چاپ ماهنامه صراط مستقیم و هفتهنامه منجی (به صورت الکترونیکی) انجام میدهند.
احمد الحسن اما ادعا دارد که همان سید یمانی است که در باور شیعه به عنوان یکی از علائم قطعی و زمینهساز اصلی ظهور امام زمان(عج) پیش از ظهور قیام میکند. از سوی دیگر او خود را با چهار واسطه از اولاد امام زمان(عج) میداند. همچنین این شخص مدعی است که بعد از حکومت امام عصر (عج) اولین مهدیین از نسل اوست که پس از شهادت حضرت مهدی (عج) حکومت را به دست خواهد گرفت.
علاوه بر این، او در بیانیهای خود را داناترین مردم به قرآن و تورات و انجیل معرفی میکند و علمای ادیان را به مناظره و مباهله دعوت میکند.
احمد الحسن از رؤیت امام در خواب به رؤیت امام در بیداری و از آن به بابیت امام که نوعی دیگر از یمانی بودن است، رسیده و به تازگی مبلغان این جریان چهرهای از احمد الحسن معرفی می کنند که کاملا مطابق با امام زمان (عج) است. یعنی به مرور زمان، شبیه جریان بهائیت در حال انتقال کارکردهای امام زمان (عج) به احمد الحسن هستند.
او مانند سایر مدعیان به طرح تدریجی ادعاهای خود پرداخت تا نوعی به واسطه مخاطبنش پس زده نشود.
اسماعیل گاطع سلسله ادعاهای کذب زیادی داشته اما یکی از جالبترین آن ها ادعای ظهورش و سپس به دوران غیبت رفتنش است؛ شروع دورانی که دیگرکسی او را نمیبیند و همه میبایست از طریق نزدیکانش با وی ارتباط داشته باشند.
گفته میشود در حال حاضر اسماعیل گاطع به شکل مداوم در کشورهای جنوبی خلیجفارس در سفر بوده و بیشتر در امارات و قطر حضور دارد.
یک) همانگونه که پیشتر ذکر شد این شخصا ابدا از بنی هاشم نیست که بخواهد ادعای سیادت داشته باشد و استفاده عمامه سیاه و سید خواندن خود از باب دروغگویی و فریب دیگران، از نظر شرعی فعلی حرام است.
دو) در فیلمی که سال ها پیش از او منتشر شده او به کرات دچار اشتباهات نحوی و صرفی میشود که نشانگر عدم سنخیت سواد او با ادعاهایش است.
سه) احمد اسماعیل گاطع از یک سو ادّعای فرزندی امام زمان (عج) را مطرح میکند و از سوی دیگر، ادّعا دارد که برای اولین بار امام زمان (عج) را در عالم خواب و سپس در ماه شعبان ۱۴۲۰ ق (۱۳۷۸ ش) امام زمان را برای دومین بار در بیداری دیده است، یعنی در آن زمان که بیش از ۲۵ سال از عمر او گذشته است. درحالی که منطقا امکان ندارد فرزند امام زمان (عج) تا آن سن ایشان را رویت نکرده باشد.
چهار) وی با وجود ادّعای فرزندی امام زمان (عج) خود را احمد بن الحسن مینامد؛ در حالی که میبایست خود را «احمد بن محمد» مینامید؛ چون نام امام زمان، حسن نیست؛ بلکه حسن، نام پدر امام زمان است.
پنچ) احمد الحسن خود را یمانی میداند و روایاتی را که درباره خروج یمانی صادر شده است، بر خود منطبق میداند؛ در حالی که در روایات آمده است: یمانی، خراسانی و سفیانی در یک سال و یک ماه و یک روز خروج میکنند و پس از چند ماه، در همان سال، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم قیام میکند.
شش) وی در عین این که خود را فرزند امام زمان و سید هاشمی میداند، خود را یمانی نامیده است؛ در حالی که دو عنوان «یمانی» و «هاشمی» آن هم برای کسی که اهل عراق است، قابل جمع نیست.
هفت) این شخص به خوابهای خودش و خواب های دیگران استناد میکند؛ در حالی که خواب در مسائل شرعی و عقیدتی برای دیگران هیچ گونه حجیّت و اعتباری ندارد.
هشت) استناد دیگر او به پیشبینی وقوع حوادث آینده، مثل سقوط صدام هم مضحک است؛ زیرا این پیشگویی توسط هر آدم آگاه به مسایل سیاسی امکان پذیر بود.
نه) آمادگی برای مناظره و مباهله با علمای شیعه، سنی، یهودی و نصرانی هم صرف ادّعا است و هیچ چیزی را ثابت نمی کند. بله؛ اگر مناظره و مباهله صورت گرفت و طرف مقابل که دارای صلاحیت علمی باشد، محکوم شد یا عذاب الهی بر او نازل گردید، قابل استناد است؛ در حالی که این اتفاق برای مخالفان جریان یمانی پیش نیامده است.
ده) درباره استناد جریان یمانی به احادیث که قبل از این مفصّلاً توضیح داده شد که احادیث مورد ادّعا، به مدّعای او ربطی ندارد. چون احادیث میگوید: «مهدیین بعد از ظهور و وفات امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میآیند، نه قبل از او»؛ در حالی که مدعی جریان یمانی میگوید: «من الآن وصیّ امام زمان هستم». معلوم است که وصی باید بعد از مرگ مُوصی وارد عمل شود، نه در حال حیات مُوصی و قبل از مرگ او.
از جمله مسائلی که او مطرح میکند لزوم مقابله با حوزه علمیه است که به زعم وی و به نقل آنچه سخنان امام زمان میخواند به انحرافات عملی و مالی دچار شده است.
پس از اینکه این فرد ادعای خود را در عراق علنی کرد و با کمک گروهی از پیروانش جزوات و کتابهایی منتشر نمود، برای گرفتن بیعت از مراجع تقلید و علمای عراق اقدام کرد. علما و بزرگان حوزه پس از بررسی ادعاهای این فرد، مخالفت خود را با این جریان اعلام نموده و کتابهای متعددی در بیان انحرافات و رد ادعای او منتشر کردند.
از اینرو، احمدالحسن به تخریب چهره آنان همت گماشت و حتی عالمی بزرگ مانند آیتالله سیستانی که زعامت شیعیان را به عهده دارد و با تدبیر و در نظر گرفتن مصالح امت اسلام و تشیع، به اداره اوضاع آشفته و پر از آشوب شیعیان عراق مشغول است را عالم آمریکایی معرفی کرد!
او همچنین در جمادی الثانی ۱۴۲۴ قمری در پیامی مدعی میشود که من انتظار یاری علمای دین را ندارم. زیرا بسیاری از آنان با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف با لسان و سنان خواهند جنگید؛ چون با ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بساط مرجعیت آنان درهم پیچیده میشود. به گفتة او مقصود از اوثان و اصنام (بتها) همان علما هستند.
این جا دقیقا همان نقطه ای است که میتوان آن را از جمله انحرافاتی دانست که برخی افراد از جمله قاتل امام جمعه کازرون را به ارتکاب چنین جنایتی ترغیب میکند.
واقعیت آن است که جریانهای از این دست با سوء استفاده از احساسات پرشور مذهبی جوانها و میان سالان آنها را به عنوان مخاطب هدف خود در نظر میگیرند و به ترویج افکاری میپردازند که هیچ سنخیتی با فکر و اندیشه مهدویت ندارد.
البته اقدامات جریان احمد الحسن به نشر و ترویج افکار خود محدود نمیشود و ما مشاهده میکنیم که آنها در سال ۱۴۲۸ حمله ای مسلحانه را در نجف اشرف ترتیب میدهند که البته با مداخله نیروهای امنیتی از وقوع یک فاجعه جلوگیری می شود اما در آن حادثه ۱۴۳ نفر از نیروهای نظامی عراق شهید شده و ۲۰۰ نفر از پیروان احمد الحسن کشته میشوند. شمار بسیاری نیز در پی این واقعه دستگیر میشوند.
یاران احمد الحسن در سال ۲۰۰۸ در نواحی بصره و ناصریه نیز با پلیس عراق درگیر شدند که این درگیریها صدها کشته و مجروح به جا گذاشت. پس از این اتفاقات احمد الحسن ناپدید و حامیانش ضمن ادامه دادن تبلیغ برای وی همزمان سعی کردند با نوشتن کتبی در تأیید او مبارزه را به عرصه کلامی بکشانند و ادعاهای وی را زنده نگه دارند.
احمدالحسن در تظاهرات سال ۲۰۱۶ و ۲۰۱۸ که با ادعای مقابله با فساد انجام میشد طرفداران خود را برانگیخت تا دولت مشروع عراق را با چالش مواجه کند. تا جاییکه برخی رسانهها او را یکی از اصلیترین رهبران تظاهرات بصره در سال ۲۰۱۸ برشمردند. در همین حال برخی رسانههای ایرانی، جریان یمانی را مسئول به آتش کشیدن کنسولگری ایران در بصره معرفی کردند که طبیعتا از سودی دفتر احمدالحسن تکذیب شد.
از حدود ده سال پیش این جریان وارد ایران شد و به صورت زیرزمینی تلاش به نفوذ کرد. استانهایی از قبیل خوزستان، خراسان و قم به عنوان اهداف تبلیغی این گروه ضاله معرفی شده است.
جریان احمد الحسن علاوه برایجاد تنشهایی در قم، مشهد و اصفهان درگیریهایی را در تربت حیدریه ایجاد کردند که منجر به دستگیری حدود پنجاه نفر از آنان شد.
آنها در ادامه با تجمع در برابر دادگاه انقلاب ترتب حیدریه به اغتشاشاتی دامن زدند که مشکلاتی را برای شهروندان این شهر ایجاد کرد.
پیشتر تاکید شد که دستگاههای جاسوسی غرب به ویژه انگلیس در پروندههای مذهبی تلاش ویژه ای را صورت میدهند تا کشورمان را عرصه گاه فعالیت گروههای ضاله کنند. آنها همچنین تلاش دارند با تقویت این گروهها علاوه بر تاثیرگذاری در جنگ نرم، ایران اسلامی را گریبانگیر مشکلات داخلی کنند.
حوادث خیابان پاسداران و درگیرییهایی که برخی از دراویش گنابادی با نیروهای پلیس داشتند نمونه ای دیگر از این فعالیت انگلیسیها است. درگیریهایی که به شهادت سه مامور ناجا و دو بسیجی منجر و به حادثه ای برای بهره برداری رسانههای بیگانه تبدیل شد.
هوشیاری دستگاههای اجرایی کشور و همچنین مراکز فرهنگی از قبیل حوزه های علمیه برای مقابله نرم با این چالش باید در اولویت قرار گیرد. در صورتی که به صورت اصولی به ادعاهای جریانهایی از قبیل احمد الحسنی پاسخ داده شود و دروغهای آنان را برای جامعه برملا کرد کمتر کسی پیدا میشود که به سمت آنها گرایش پیدا کند.
انگلیسیها همانطور که همه ظرفیتهای خود را معطوف تاسیس بابیت و بهائیت در ایران و وهابیت در عربستان سعودی کردند اینک به دنبال آن هستند تا عراق را به عنوان کشوری که توانسته فتنه داعش را شکست دهد درگیر مسائل اینچنینی کند.
تضعیف حوزههای علمیه نجف اشرف و قم مقدسه برنامه اصلی دشمنان تشییع است چرا که به خوبی از تاثیر گذاری آنها به ویژه در بحرانهای اخیر در سوریه و عراق پی برده اند و اینک تلاش میشود که حمایت مضاعفی از جریان احمد الحسن صورت بپذیرد در این میان این دو حوزه علمیه که همواره مدافع تشیع بوده اند میتوانند نقش بسزایی را ایفا کنند.
اشاره: فرهنگ یکی از مهمترین ارکان جامعه است که کم توجهی و یا بی توجهی به آن ضربات جبران ناپذیری را در پی خواهد داشت. ادبیات رهبرمعظم انقلابی در کارزار فرهنگی در سه دهه اخیر با رویکرد آرایش جنگی است که این، خود نشان دهنده اهمیت موضوع فرهنگ در جامعه است.
خبرنگار فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا در گفت و گو با حجت الاسلام سیدمحمدحسین هاشمیان به بحث درباره تعابیر مختلف فرهنگی در زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی و همچنین مبحث سیاستگذاری فرهنگی پرداخته است. وی عضو هیأت علمی گروه علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام و مدیر گروه مدیریت راهبردی فرهنگ این دانشگاه است. حاصل گفت و گو با این استاد حوزه و دانشگاه را در زیر می خوانید:
رسا ـ ولنگاری فرهنگی یعنی چه؟
حضرت آقا در سال های اخیر تعابیر مختلفی را برای اینکه نشان دهند چقدر نظام فرهنگی کشور با چالش های جدی روبرو هست استفاده کردند. بعضی وقت ها این تعابیر دلالت بر تهدید بیرونی داشته باشد مثل تعبیر شبیخون فرهنگی، تهاجم فرهنگی و ناتوی فرهنگی. برخی وقت ها جنبه تذکر نسبت به چالش ها بیشتر ناظر به درون نظام فرهنگی کشور است. مثل زمانی که بحث بر سر همین مساله ولنگاری فرهنگی یا اباحی گری فرهنگی یا یک نوع تصاحب نابه جا در امور فرهنگی است، اینها را ناظر به درون نظام فرهنگی فرمودند.
آنچه که هست، نظام فرهنگی در کشور ما در درون خودش با ضعف های بسیار جدی روبرو است که حضرت آقا در سال های اخیر سعی می کنند تذکر دهند. در بیرون هم متاسفانه تهدیدات جدی در حوزه فرهنگ را نشانه می رود که در قالب آن تعابیر به کار می رود. اما مدلول این بیان چه هست؟
در حقیقت ولنگاری فرهنگی را می توانیم اینگونه تشریح کنیم که در نظام فرهنگی کشور در سطح رفتارهای مدیریتی ما یک الگو و یک نظام متقن برآمده از مبانی دینی مان در خیلی از بخش ها برای مدیریت فرهنگی کشور مشاهده نمی شود و نتیجه آن سبب شده است که در سطح رفتارهای فردی و اجتماعی در عرصه فرهنگ شاهد بروز آن هستیم، رفتارهایی را ببینیم که متاسفانه با رفتارهای مطلوب و تراز از منظر مبانی اسلامی و انقلابی ما فاصله جدی داشته باشد.
لذا می توانیم یک چنین تعریفی را از ولنگاری فرهنگی ارائه بدهیم که اولا در سطح مدیریتی ما مدیریت مطلوبی در حوزه فرهنگ نداریم و دوما در سطح رفتارهای فردی و اجتماعی مان این رفتار و همینطور اخلاقیات و نظام ارزشی حاکم بر فرهنگ جامعه و همینطور نظام اعتقادات و مبانی که حاکم بر جامعه هست با سطح تراز فرهنگی مطلوب ما فاصله دارد.
چرا که اگر فرهنگ را مبتنی بر همان الگوی سه لایه ای مطرح معروف که عبارت است لایه اعتقادات و باورها، لایه ارزش ها و اخلاقیات و همینطور لایه رفتارها تعریف کنیم وقتی اشاره به ولنگاری فرهنگی می شود یعنی ما در هرسه لایه با آن سطح مطلوبمان از منظر اسلامی فاصله جدی داریم.
رسا ـ آیا این مساله را قبول دارید که در عرصه فرهنگ شاهد ولنگاری هستیم؟ این مساله متوجه چه نکته ای است؟ سیاستگذاری یا اجرا؟
در حقیقت نظام مدیریتی کشور نظامی است که خروجی اش متاسفانه یک خروجی قابل قبولی نبوده و سبب شده است که در سطح جامعه امروز شاهد ولنگاری فرهنگی باشیم. حالا اگر بخواهیم از منظر سیاستگذاری تحلیل کنیم در هر سه بخش مدیریتی ما که یک بخش آن تدوین سیاست ها و خط مشی ها و راهبردهای مطلوب و مساله شناسی به هنگام نسبت به مسائل فرهنگی است و قبل از آن، رصد دقیق نسبت به مسائل فرهنگی و چالش ها و بحران ها قطعا ما با مشکل روبرو هستیم تا بیاییم برسیم به حوزه اجرا که خوب در حوزه اجرا حقیقتا ساختارها و نهادهایی که در کشور ما هستند خیلی وقت ها از عهده وظایف خودشان برنمی آیند و یا اگر یک دستگاهی به صورت انفرادی کار را درست انجام دهد در فعالیت هایی که نیازمند یک کار مشترک میان دستگاهی و میان سازمانی هستیم باز با مشکلات جدی روبرو هستیم.
حتی صرفا دستگاه ها را لحاظ نکنیم در حوزه اجرای برنامه ها و راهبردها ما متاسفانه در سال های اخیر خیلی از ظرفیت های مردمی و جبهه فرهنگی مردمی انقلاب اسلامی غفلت کرده ایم و هرجایی که این ظرفیت های مردمی فعال شده است ما از خیرات و برکاتش بهره مند شدیم.
حقیقتا یکی از دلایل این هست که آن طور که بایسته و شایسته است فعالان سازمانی در حوزه اجرا در برنامه های فرهنگی خیلی جدی گرفته نمی شود. این که آقا فرمودند اینکه نیازمند آتش به اختیار هستیم و فرمان آن را صادر می کنند تا حدودی یکی از دلایلش این است که در خیلی از جاها، نهادها و سازمان های فرهنگی ما در گیر و دار بروکراسی های اداری گرفتار شدند و نمی توانند ماموریت های خودشان را به نحو احسن انجام بدهند.
همینطور در حوزه سوم که حوزه ارزیابی باشد. باز در حوزه ارزیابی و نظارت هم آن طور که شایسته و بایسته است واقعا ما نمی آییم بررسی کنیم این برنامه هایی که با صرف هزینه هایی از بیت المال انجام شد چه دستاوردهایی داشت و اشکالاتش کجا بود؟
احیانا اگر نیازمند اصلاحاتی هستند انجام بشود و نیازمند کسب تجربه از برخی از برنامه های اجرا شده هستیم که ما این کار را انجام بدهیم. این ضعفی هستیم که ما متاسفانه در حوزه سیاستگذاری شاهد آنیم.
رسا ـ آتش به اختیار یک واژه نظامی است چرا حضرت آقا از این واژه استفاده کردند؟
به اعتقاد من حضرت آقا در سال های اخیر تماما عرصه فرهنگ در چارچوب استعاره های جنگی و نظامی می نگرند. از تعبیری که ایشان در دهه 70 داشتند با نام تهاجم فرهنگی که بعد شد ناتوی فرهنگی. خوب این ها تعابیر جنگی هست و ما حقیقتا در جنگ نرم قرار داریم و این جنگ، جنگ واقعی است ولی در لایه های پنهان و اقتضائات خاص خودش را دارد و فعالان خاص خود و کنشگران و بازیگران خاص خود را دارد.
لیکن ادبیات جنگی و رزمی همانطور که در جنگ سخت به کار برده می شود در جنگ نرم هم این ادبیات الان بازتولید می شود مانند آتش به اختیار.
در اینجا این تعبیر به این معنا است که خیلی از فعالان و کنشگران فرهنگی امروز نمی توانند معطل بمانند تا در حوزه فرهنگ یک سازمانی بیاید و سازماندهی کند و به فعالیت هایشان جهت بدهد، نه. تا بخواهد این اتفاق در قالب این بروکراسی های کُند سازمان های فرهنگی رقم بخورد چه بسا ما آسیب ها و لطمات جدی از تهاجم فرهنگی دشمن ببینیم. مخصوصا در عرصه فضای مجازی.
خوب این تعبیر به این معناست که عمل به آیه شریفه «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى» این که واقعا هرکسی البته با بصیرت و با درک به هنگام و صحیح از شرایط زمانی و مکانی و تکلیفش وارد صحنه شود و تکلیف خود را برای کسب رضای الهی انجام بدهد این تعبیر می شود آتش به اختیار. فلذا این تعبیر حقیقتا در فضای امروز که جنگ نرم در بخش فرهنگ حاکم است کاملا تعریف به جا و متقنی است.
رسا ـ علیرغم وجود نهادهای مختلف عریض و طویل در عرصه فرهنگ از جمله شورای عالی انقلاب فرهنگی به عنوان رکن اصلی سیاستگذاری فرهنگی وزارت ارشاد و... چرا باید وضعیت فرهنگی ما به گونه ای باشد که از رهبرمعظم انقلاب این تعبیر را به کار ببرند. نظر شما چیست؟
اولا اینکه ما فکر کنیم تنها کنشگران و موثرین در عرصه فرهنگی کشور نهادهای رسمی، دولتی و حاکمیتی هستند این تلقی درستی نیست و به هر ترتیب ما نباید سیاستگذاری و مدیریت فرهنگی کشور را تماما یک امر حاکمیتی بدانیم بلکه بخش های مختلف می توانند نقش آفرین باشند؛ اما خوب این در سال های اخیر به هر تقدیر از کارآمدی نهادهای رسمی و حاکمیتی و دولتی در عرصه سیاستگذاری فرهنگ کاسته شده است.
یکی از دلایلش این است که خیلی وقت ها این نهادها در گیر و دار بروکراسی های اداری، در گیر و دار قبض و بسط های منابع مالی و بودجه هایی می شوند. در سال های اخیر مخصوصا به جهت تحریم ها این ها دستخوش برخی اتفاقات شده است.
خیلی وقت در گیر ودار مباحث سیاسی، ظرفیت های این نهادها به حاشیه رانده می شود و به جای اینکه بیایند ماموریت های اصلی و ذاتی شان را انجام بدهند در گیر و دار مباحث سیاسی قرار می گیرند و حواشی که پیش می آید، انرژی و ظرفیت ها را متاسفانه هدر می دهد. فلذا حضرت آقا اینکه می فرمایند جبهه فرهنگی متشکل از جوانان مومن حزب اللهی امروز به میدان بیایند یکی از دلایلش این است که بتواند این خلا و ضعف را پوشش بدهد.
رسا ـ یکی از موضوعاتی که دغدغه بسیاری از کارشناسان و صاحب نظران عرصه فرهنگ هست این است که ما در عرصه فرهنگی و تبلیغی شناخت درستی از مسائل فرهنگی نداریم و به همین دلیل سیاستگذاری های ما نیز ناظر به نیاز و خلاها نیست. تحلیل شما و راهکارتان چیست؟
خوب ما در عرصه سیاستگذاری فرهنگ یک موضوع بسیار مهم داریم و آن عبارت است از فهم صحیح و به هنگام از مسائل فرهنگی. ما حقیقتا بتوانیم اولا مساله را درست بفهمیم یعنی مساله اصلی را با فرعی خلط نکنیم. ریشه را از عارضه، علت را از معلول بتوانیم تفکیک قائل شویم. مساله اولویت دار را از مساله کم اهمیت تفکیک قائل شویم.
متاسفانه ما این خلا را داریم. شاید دلیلش این باشد که ما یک نظریه فرهنگی متقنی نداریم که مبتنی بر آن بتوانیم مسائل فرهنگی کشور را طبقه بندی کنیم. مسائل اصلی را از فرعی جدا کنیم و مسائل ریشه ای را از عارضی تفکیک کنیم.
بنابر این یک وقت هایی می بینیم در نظام مدیریت و سیاستگذاری فرهنگی یک مساله دست چندم فرعی چه میزان از وقت و منابع کشور را صرف خودش می کند مثل مساله حضور زنان در ورزشگاه ها.
در حالی که مسائل بسیار مهمی در حوزه زن و خانواده داریم که معطل باقی مانده است، لیکن یک مساله ای که از طریق رسانه ها به آن دامن زده می شود این است که مساله فرعی برجسته می شود. مستحضرید یکی از نظریات حوزه رسانه نظریه برجسته سازی است.
یعنی رسانه ها می آیند از طریق برجسته کردن برخی موضوعات اجتماعی آنها را در افکار عمومی به عنوان یک مساله اصلی مطرح می کنند و نظام سیاستگذاری فرهنگی نمی تواند نسبت به این مساله بی تفاوت باشد و درگیر این مساله می شود.
بعضی وقت ها ممکن است برخی جریانات سیاسی برای اینکه توجهات را از مسائل اصلی که ظرفیت و توان حلش را ندارند به سمت مسائل فرعی و حاشیه ای بکشانند خودشان به این مسائل دامن می زنند یعنی از عمد دنبال می کنند تا از طریق رسانه ها مسائل کاذب را در سطح جامعه برجسته کنند.
خوب این یکی از چالش های کشور ما هست. یعنی ما امروز مسائل اصلی مان که تعدادش شاید از انگشتان یک دست بیشتر نباشد در حوزه مثلا مسائل فرهنگی خانواده، معطل می ماند و مسائل بسیار حاشیه ای و فرعی جزو مسائل اصلی می شود که دغدغه نه فقط افکار عمومی بلکه متاسفانه خیلی وقت ها نخبگان جامعه می شود.
یکی از چالش های ما این است که ما مسائلمان را درست تشخیص نمی دهیم و دومین بحثمان این است که مسائل را بهنگام، تشخیص نمی دهیم یعنی حقیقتا خیلی وقت ها مسائل را وقتی تشخیص می دهیم که آن مسائل تبدیل به بحران های اجتماعی می شوند و یا خدای نکرده حتی وارد فاز فاجعه اجتماعی می شوند.
یک نظام سیاستگذاری فرهنگی مطلوب نظامی هست که مسائلش را می تواند بهنگام تشخیص دهد و در مرحله ای که هنوز آن مساله ابعاد تاثیرش در سطح وسیع و جامعه گسترش پیدا نکرده است و آن پیامد های منفی اش آشکار نشده است مساله تشخیص داده شده و راه حل ها شناسایی شده و وارد حوزه اجرا شده است.
این فضا، فضایی است که مساله شناسی و اقدام به موقع و بهنگام مهم است. بنابراین ما یکی از ضعف هایمان ضمن اینکه مساله را درست تشخیص نمی دهیم این است که به مساله دیر می پردازیم. فلذا این دو چالش را جزو چالش های مهم در مرحله تدوین سیاست های ما هست که در حوزه مساله شناسی با آن روبرو هستیم.
رسا ـ روش اثرگذاری بهتر و موثرتر در جبهه نرم برای گروه های فعال فرهنگی حزب اللهی چیست؟ اگر دولت ها با آن تعارض پیدا کنند راه حلش چیست؟
سیاستگذاری فرهنگی اسمش را با خود به همراه دارد، سیاست فرهنگی. این یعنی مداخله سیاست در فرهنگ و سیاست اقتضای خاص خودش را دارد.
یعنی چه؟ یعنی طبیعی است که دولت ها به تبع سلایق سیاسی شان مداخلات متفاوتی ممکن است انجام بدهند و باید ما یک حدی از آن را بپذیریم. الزاما این نیست که همه دولت ها بتوانند یک فضای کاملا همراه برای این جریانات فرهنگی ایجاد کنند.
البته این نکته، نکته درستی است که اقتضا در یک دولت اسلامی، یک دولت برآمده از جمهوری اسلامی بر اساس تعهدی که به قانون اساسی دارد این است که بتواند در حوزه تبیین و ترویج فرهنگ اسلامی کمک کند و زمینه مساعدی را برای فعالان ایجاد کند؛ ولی به هر تقدیر سیاستگذاری فرهنگی علاوه بر اینکه یک عمل مدیریتی است یک کنش سیاسی هم محسوب می شود و در سطح دولت ها رویکردهای سیاسی خیلی وقت ها به رویکردهای مدیریتی غلبه پیدا می کند و با رنگ و بو و اغراض و اهداف سیاسی ورود پیدا می کند.
در اینجا باید جریانات فرهنگی انقلاب، مهارت های سیاسی شان را ارتقا دهند. اینکه ما فکر کنیم همه بخش های حاکمیت صرفا با نگاه مدیریتی و دغدغه مندانه در فضای سیاستگذاری فرهنگ باشد این طور نیست. ما باید مهارت های سیاسی، ارتباطی خودمان را ارتقا بدهیم تا بتوانیم از ظرفیت های موجود استفاده کنیم.
ضعف مهارت های سیاسی و ارتباطی ما سبب می شود که این رویکردهای سیاسی باعث شوند ما کلا از صحنه مدیریت فرهنگی به مرور حذف شویم. باید جریانات حزب اللهی، جوانانی که با یک دغدغه دینی وارد فضای فرهنگی کشور می شوند این را یاد بگیرند که چگونه با این جریان های سیاسی تعامل برقرار کنند تا در نهایت امر بتوانند ضمن پایبندی شان به اصول و مبانی فرهنگی دینی و انقلابی در جهت اعتلای این فرهنگ خدمت کنند و گرنه اگر وارد حواشی سیاسی شوند و نتوانند با مهارت لازم با این جریانات روبرو شوند به تبع، این گروه ها با توجه به اینکه آن جایگاه اقتدار سازمانی و نهادی را ندارند حذف خواهند شد و به مرور حضورشان کم رنگ می شود.