مرآت دز

اگر انبوه درختان قلم، دریا مرکب، جنّیان حسابگر و انسان ها نویسنده باشند؛ قادر به شمارش فضائل علی(ع) نخواهند بود

مرآت دز

اگر انبوه درختان قلم، دریا مرکب، جنّیان حسابگر و انسان ها نویسنده باشند؛ قادر به شمارش فضائل علی(ع) نخواهند بود

به پرسمان خوش آمدید
لطفا از توهین و تحقیر دیگران و بیان نظر بدون آدرس و نشانی اکیدا خودداری کنید. شرعا راضی نیستم.
هدف از راه اندازی این وبلاگ -به حول و قوه الهی- پاسخ به شبهات و سوالات می باشد.
و لذا قصد ما تنها کپی برداری نبوده، بلکه جامعه هدف ما نسل جوان است.

بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۱ بهمن ۹۸، ۰۹:۵۵ - آموزش فروشندگی طلا و جواهر
    فوق العادست
نویسندگان

مشاوره

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ق.ظ

یکی از جنجال برانگیزترین مباحثی که دربارة این حقیقت پیچیده و تعریف نشدنی مطرح است، بررسی جایگاه عفت و بیان نوع ارتباطی است که عشق با عفت و عفت با عشق برقرار می­کند. گروهی از صاحب نظران، این دو را در تباین با یکدیگر می دانند و معتقدند که اصولا عشق و عفت، دو مفهوم متناقض بوده و از آن جا که جمع نقیضین محال است، لازمة وجود هر یک را عدم دیگری می دانند؛ چون عشق به ابراز و وصال می اندیشد و عفت به دوری و کتمان.

در واقع، نوع رابطة عشق با عفت، بستگی به دیدگاه های متفاوت نسبت به اصل و حقیقت عشق دارد.

سعدی نیز که بدون شک بزرگ­ترین شاعر غزل عاشقانه در طول تاریخ ادبیات ایران است، گاهی در شعر خود از دیدگاه­های متفاوتی به عشق نگریسته، رابطة عشق و عفت را در عرصة شعر به چالش می­کشاند و می­گوید:

سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم

پیش تسبیح ملائک، نرود دیو رجیم

و در غزلی دیگر، درست نقطة مخالف این را این گونه بیان می­کند:

سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم

چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم

همچنین می­گوید:

مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق

دو خصلتند که با یکدگر نیامیزند

یامیختن عشق با شهوت و از طرفی نیامیختن آن با عفت، شاید هر دو درست و غیر قابل رد و انکار باشد؛ به شرط این که ابتدا بدانیم که تعریف و برداشت ما از عشق چیست؟

اگر بخواهیم از دیدگاه عرفان به عشق نگاه کنیم، عشقی که عرفا آن را ستایش کرده­اند و آن را جزئی از ذات انسان می دانند، عشق حقیقی است که به تعبیر ابن سینا، روح در نزد روح حاضر می شود. پس این عشق، جسمانی نیست و علت پیدایش آن در روح انسان، میل به یکی شدن یا شوق رسیدن ذرات از کثرت به وحدت است.

اصلا تمام لذت عشق در این است که حقیقتی مجرد از ماده است؛ حتی وقتی که دو انسان روی زمین با همین جسم مادی، عاشق یکدیگر می شوند، در اصل، روح این دو به هم رسیده است. پس عشق، حتی از نوع زمینی­اش، از این جهت لذت­بخش است که نه رسیدن دو جسم به هم، بلکه یکی شدن دو روح است و این، یعنی رها شدن از چنگ ماده و قدمی به سوی رهایی و رسیدن به عوالم مجردات.

از این رو است که عین القضات همدانی در تمهیدات خود می گوید:

دریغا که عشق فرض راه است همه کس را.

دریغا اگر عشق خالق نداری،

باری عشق مخلوق، مهیا کن.

و اما عشق عفیف که اخلاقیون به ستایش آن پرداخته­اند، یعنی عشقی که حتی اگر از نوع عشق حیوانی و شهوانی باشد، با مبارزة درونی در برابر غرایز روبه رو شده، باعث پرورش قوای نفسانی می­گردد. عاشق، در عشق عفیف، تسلیم خواسته ها نخواهد شد و این عشق عفیف است که روح انسان را به پرواز به سمت حقیقت عشق، وادار می کند.

عشق عفیف هم اثرات سازندة روحی و اخلاقی برای انسان دارد و باعث کسب فضایل و زدودن رذایل می­شود و از این جهت مورد ستایش عرفا و فلاسفه واقع شده است.

در روایتی از پیامبرصلی­الله­علیه­وآله است که دربارة عشق عفیف آمده است: «من عشق و کتم فعف و مات فهو شهید؛

هرکس عاشق شود و به خاطر عفت خود، عشق را کتمان کند و در این حال بمیرد، شهید از دنیا رفته است» و این، عشقی است که ابن سینا در اشارات و در فصل زاد العارفین، آن را سبب تلطیف سر و رفع غلظت ها و خشونت ها از روح انسان می داند:

اما هدف سوم از ریاضت نفس، تلطیف سر است و آن چه به آن کمک می کند، یکی اندیشه های لطیف و ظریف است و دیگری عشق همراه با عفاف؛ به شرط آن که از نوع عشق نفسانی و روحانی باشد و نه عشق جسمی و شهوانی و حسن و اعتدال شمایل معشوق، حاکم باشد؛ نه شهوت.

اصولا نظام اخلاقی اسلام، در هر شرایطی، عفت­ورزی را شرط کمال می داند و معتقد است که عشق، زمانی متولد می­شود که در کنار عفت باشد.

این عشق عفیف بین دو نفر، وقتی هم که به وصال بینجامد، جنبة ارتباط روحی و صمیمیت و دوستی وافر است که عاشق و معشوق را برای همیشه کنار هم نگه می دارد؛ نه جنبة جسمانی و غریزی آن و همین عشق است که سال­های سال، زن و مردی را نسبت به هم متعهد و وفادار نگه می­دارد.

وجود عشق عفیف است که باعث می شود عاشق و معشوق، خودشان برطرف کنندة تمام نیاز های جسمی و روحی یکدیگر باشند و جامعة خارج از این جمع دونفره را در رفع نیاز های خود، سهیم نکنند.

برخی به اخلاق نوین جنسی، معتقدند و اصولا چیزی به نام عفت را قبول ندارند. شهید مطهری با تحقیق و بررسی تفکرات جمعی از معتقدین به این نظام اخلاقی نوین، مانند برتراند راسل، ویل دورانت، فروید و...، در کتاب اخلاق جنسی در اسلام و جهان غرب، به اصول سه گانة برای نظام نوین اخلاق اشاره کرده، می­نویسد:

  1. ۱. آزادی هر فردی مطلقا محترم است و باید محفوظ بماند؛ تا آن جا که مزاحم آزادی دیگران نباشد و به عبارت دیگر، آزادی را هیچ چیز جز آزادی، محدود نمی­کند. پس آنان برای آزادی های جنسی از آن جهت که آن را برای دیگران مشکل ساز نمی­دانند، محدودیتی قائل نیستند؛ مگر در شرایطی خاص.
  2. ۲. سعادت بشر در گروی پرورش تمام استعدادهایی است که در وجود انسان نهفته است. آنها معتقدند که غرایز و استعداد های بشر، باید به طور مساوی اقناع شوند؛ بی هیچ کم و کاستی و عدم ارضای غرایز و به ویژه غریزة جنسی است که باعث آشفتگی ها و خود پرستی ها و ناراحتی های روحی و روانی می شود.
  3. ۳. آتش میل بشر، در اثر منع و محدودیت، شعله­ور شده است و بر اثر اقناع و اشباع، کاهش میابد؛ پس آزادی مطلق برای ارضای غریزة جنسی، موجب انصراف بشر از توجه دائم به امور جنسی می­شود.

ما در این جا قصد هیچ گونه قضاوت و یا تبیین درست و غلط این نظام اخلاقی را نداریم؛ چون قبل از آن، لازم است که اخلاق را از دیدگاه برتراند راسل بررسی کنیم؛ تا بتوانیم در مورد درستی یا نادرستی بودن آن از دیدگاه خودمان، بحث کنیم.

شهید مطهری در کتاب اخلاق جنسی در جهان اسلام و غرب، در فصل دموکراسی در اخلاق جنسی، این مقوله را به طور موجز، ولی کامل و بی کم و کاست مورد نقد و بررسی قرار داده است. بحث اصلی ما، نه بررسی نظام اخلاق جنسی، بلکه بررسی جایگاه عشق در این نظام اخلاقی است.

لازم به توضیح است که آن عشقی که در جهان غرب نیز مورد ستایش واقع شده و شاعران و نویسندگان آنها به مدح آن پرداخته­اند، چیزی جدای ازیک غریزة سادة ارضا شدنی بوده است. حال آن چیز مرموز و ناشناخته که حقیقتی جدای از شهوت است، چیست؟ شاید هنوز پاسخ روشنی به این سوال داده نشده است.

حال می­خواهیم بدانیم کسانی که این اصول را برای جامعه پیشنهاد می­کنند و به نوعی برای عفت، جایگاهی در نظام اخلاقی قائل نیستند، نظرشان دربارة مسئلة عشق چیست و چه جامعه­ای را برای تحقق عشق واقعی و مورد ستایش فلاسفه، جامعه­شناسان و شاعران، مناسب­تر می­بینند؟ عشقی که آنها از آن به عنوان عشق رمانتیک نام برده­اند با عفت، چه ارتباطی دارد؟

این مطلب را از زبان یکی از فلاسفة غرب و طرفدار اصول نوین در اخلاق جنسی آغاز می کنیم.

ویل دورانت می­گوید: در سرتاسر زندگی انسان، به اجماع همه، عشق از هر چیزی جالب توجه­تر است و تعجب این جاست که فقط عدة کمی دربارة ریشه و گسترش آن، بحث کرده­اند. در هر زبانی، دریایی از کتب، مقالات، تقریبا از قلم هر نویسنده­ای دربارة عشق، پیدا شده است و چه حماسه ها و درام ها و چه اشعار شورانگیزی که دربارة آن به وجود آمده است.

با این همه، ناچیز است تحقیقات علمی و محض دربارة این امر عجیب و اصل طبیعی آن و علل تکامل و گسترش شگفت­انگیز آن از آمیزش سادة پروتوزوئا تا فداکاری دانته و خلسات پتراک و وفاداری هلوئیز به آبلارد.

به راستی کدام خصلت عشق است که منجر به خلق این همه سوز و گداز عاشقانه در آثار ادبی جهان شده است؟

اگرچه می دانیم که عاشق شدن، یک استعداد است که بالفطره در ذات انسان نهفته است و با قوة خیال، ارتباط مستقیم و دوطرفه دارد؛ اما این سوال پیش می آید که آن چیست که باعث می­شود تخیل عاشق، چنان قدرتمند شود که معشوق را آن چنان که می­خواهد، خلق کند؛ حتی زشتی ها و ناهنجاری های اورا زیبا و موزون ببیند.

کسی را کو تو لیلی کرده­ای نام

نه آن لیلی است کز من برده آرام

پاسخ به این دو پرسش و خیلی پرسش های دیگر دربارة رموز عشق را می توانیم در یک بحث مرتبط با اخلاق، یعنی چگونگی و علت ارتباط بین عشق و عفت، پیدا کنیم که این پاسخ ها در حقیقت، عواملی هستند برای شناختن عشق از آن چه که آن را با شهوت مشتبه می کند.

حال باید ببینیم که این استعداد ذاتی که لازمة نفس ناطقة انسان است، در چه شرایطی، بهتر و بیشتر شکوفا می شود؟

آیا آن جا که یک سلسله مقررات و شئونات اخلاقی تحت عنوان عفت بر روح زن و مرد حکومت می کند یا در محیطی که هیچ گونه مانعی برای نیل به خواسته ها و لذت ها وجود ندارد؟ آیا این محیط های بی­قید، مانعی برای رسیدن به آن عشقی که در شرق و غرب ستایش شده هستند یا نه؟

مسلما عشق سوزان و عمیق، در چنین شرایطی، اجازة بروز پیدا نمی­کند؛ چون جامعه، فرصت تخیل را برای عاشق، باقی نمی­گذارد؛ تا او تمام قوای نفسانی خود را در یک نقطه متمرکز کرده، با قوة خیال که گفتیم با عشق رابطة مستقیم دارد، معشوق را آن چنان که می خواهد، برای خود بیافریند. پس آن عشقی که به خلاقیت و نبوغ هنری از یک طرف و پرورش قوای نفسانی از طرف دیگر می انجامد، در چنین محیط های بی­بند و باری، فرصت تولد و گسترش پیدا نمی­کند.

ویل دورانت می گوید: زیبایی یک شئ، بستگی به قدرت میل به آن شئ دارد. میلی که با ارضا و اقناع، ضعیف و با منع و جلوگیری، قوی می گردد.

بنابراین در چنین محیط هایی، عشق سوزان و رمانتیک، متولد نمی­شود؛ چون معشوق به اندازة کافی برای عاشق، زیبا و جذاب نیست!

ویل دورانت دربارة نقش حیای زن در عشق و میل مرد نسبت به او می گوید: به عقیدة ویلیام جیمز، حیا، امری غریزی نیست؛ بلکه اکتسابی است. زنان دریافتند که دست و دل­بازی، مایة طعن و تحقیر است و این امر را نسل به نسل به دختران خود یاد دادند. زنان بی­شرم، جز در موارد زودگذر، برای مردان، جذاب نیستند. خودداری از انبساط و امساک در بذل و بخشش، بهترین سلاح برای شکار مردان است... مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیاست و بدون آن که بداند، حس می­کند که این خودداری ظریفانه، از یک لطف و رقت عالی خبر می دهد.

واقعا این برداشت های درست از جایگاه حیا و عفت در عشق، انسان را به شگفتی وا می­دارد.

وی همچنین در جای دیگری می­گوید: امروز لباس های سنگین و فشارآور که مانند موانعی بودند، از میان رفته­اند و دختر

امروز، خود را با جسارت تمام از دست لباس های محترمانه­ای که مانع حمل بود، رهانیده است.

دامن های کوتاه بر همة جهانیان به جز خیاطان، نعمتی است و تنها عیبشان این است که قدرت تخیل مردان را ضعیف­تر می کند و شاید اگر مردان تخیل نداشته باشند، زنان نیز زیبا نباشند!

ارتباط عشق رمانتیک با عفت از دیدگاه برتراند راسل

راسل، کسی است که در اخلاق، تقریبا هیچ گونه مقدساتی را به رسمیت نمی­شناسد و معانی و مفاهیمی را سراغ ندارد که انسان آنها را برتر از منافع مادی خود دانسته، به خاطر آنها، میل و اراده و لذت های خود را محدود کند.

راسل اخلاقی را که مبتنی بر این معانی باشد، اخلاق تابو می داند.

از او می پرسند: آیا هیچ گونه پند و اندرزی برای کسانی که بخواهند دربارة امور جنسی خط­مشی درست و عاقلانه­ای در پیش گیرند، دارید؟

او در جواب می گوید:. ..بالاخره لازم است که مسئلة اخلاق جنسی را هم مانند سایر مسائل، مورد بررسی قرار دهیم. اگر از انجام عملی زیانی متوجه دیگران نشود، دلیلی نداریم که آن را محکوم کنیم....

او یگانه چیزی را که مقدس می شمارد، آزادی میل و اراده است. عفت و تقوا را محکوم می کند و ازدواج را نه تنها مانع عشق، بلکه مانع هیچ گونه تمتع از غیر همسر شرعی و قانونی نمی­داند و معتقد است که زن، فقط نباید از همسر غیر قانونی خود باردار شود.

از دیدگاه او، اخلاق، تنها تطبیق دادن و هماهنگ ساختن منافع خود با منافع اجتماع است.

جالب است بدانیم، آن جا که پای حقیقت عشق با آن مفهموم جدای از شهوت در میان است، راسل چگونه موضع­گیری می کند و چه اخلاق و چه جامعه­ای را موجب پرورش احساسات لطیف عاشقانه می داند؟

قبل از پاسخ به این پرسش ها در تفکیک عشق از شهوت، لازم به توضیح است که حتی اگر نخواهیم بگوییم از جهت مبدا و خواستگاه، اما شکی نیست که از لحاظ کیفیت و هدف، عشق با غریزة جنسی، مغایرت دارد و این، نیازی به اثبات نداشته و امری بدیهی است.

از این جهت، عشق از مسائل معنوی و روحی­ای است که با اصول ماتریالیستی، سازگاری ندارد. از این رو، حتی فردی مانند راسل، با افکار ماتریالیستی، در مقابل حقیقت عشق، ناگزیر به اعتراف است.

وی در بخشی از کتاب زناشویی و اخلاق، در فصلی تحت عنوان عشق رمانتیک، می نویسد:

از لحاظ هنر ها، مایة تاسف است که به آسانی بتوان به زنان دست یافت و خیلی بهتر است که وصال زنان، دشوار باشد؛ بدون آن که غیرممکن گردد... در جایی که اخلاقیات کاملا آزاد باشد، انسانی که بالقوه ممکن است عشق شاعرانه داشته باشد، عملا بر اثر موفقیت های متوالی، به واسطة جاذبة شخصی خود، به ندرت نیازی به توسل به عالی­ترین تخیلات خود خواهد داشت.

او به صراحت بیان می کند که کسانی که نظام اخلاق نوین جنسی را پذیرفته­اند، در معرض این خطر هستند که تا آخر عمر، به درک واقعی مفهوم عمیق عشق نرسند؛ چون یک باره تسلیم تمایلات جنسی شدن، عشق را از عواطف انسانی جدا کرده و حتی ممکن است احساس نفرت به جنس مقابل را جایگزین آن کند.

راسل می­گوید: عشق، چیزی بالاتر از میل به روابط جنسی است.

بنابراین، حتی متفکرانی که نظام اخلاقی نوین جنسی را پیشنهاد کرده­اند، خودشان نیز معتقدند که محیط های اشتراک جنسی، کشندة عشق به آن مفهوم متعالی و سازنده­ای هستند که آن را حد اعلای زندگی انسانی می­دانند؛ حقیقتی که انسان، بدون درک آن، شایستة انسانیت نیست.

حالا این سوال پیش می آید که آیا آن عشق مغایر با شهوت، همیشه با یک معشوق دور از دسترس، قابل تعریف است؟

در جواب این سوال باید گفت که آن حالت روحی که حد اقل از لحاظ کیفیت و آثار، با غریزة جنسی مغایر است، دو نوع است؛

  1. ۱. نوع درونی.
  2. ۲. نوع بیرونی.

نوع درونی

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در فغان و در غوغاست

در این نوع عشق، دوری معشوق از یک طرف و عفت و تقوای عاشق از طرف دیگر، باعث ایجاد نوعی درون­گرایی عاشقانه می شود. این عشق چه از لحاظ خلق آثار هنری و چه از لحاظ خودسازی هایی اخلاقی و عرفانی، مفید است.

هجران و دوری معشوق، شرط پیدایش این تحولات شگرف در انسان است و وصال، مانع رسیدن این حالات به اوج خود است.

کم کم قدرت و اراده و تخیل عاشق، تا آن جا پیش می رود که محبوب را همان طور که می خواهد، می آفریند و چه بسا تصور ذهنی خود را بر وجود خارجی معشوق، ترجیح می­دهد.

نوع بیرونی

نوع بیرونی عشق عفیف، یعنی کمال صمیمیت و رابطة دوستی بین دو نفر.

اگر فرض کنیم که ارتباطی حتی بر اساس غریزة جنسی شروع شده باشد، مثل اکثر ازدواج ها، اما بر اثر تداوم معاشرت و صمیمیت زوج و یک دلی آنها، این ارتباط حتی با حذف غریزة جنسی در تداوم خود، پا برجا می­ماند و این عشق است که این دو را کنار هم نگاه می­دارد؛ نه شهوت.

وقتی دو نفر در تمام سختی ها و خوشی ها و ناخوشی ها به عهد خود وفادار می مانند، آن قدر که به تدریج، رفتارهایشان با هم انطباق پیدا می کند، در حقیقت، این اصل عفاف است که این رابطة پاک را تداوم می بخشد و آنها، حتی اگر جامعه ناپاک و آلوده باشد، نیازهای جنسی خود را تنها با مشارکت یکدیگر، برطرف می کنند.

این عشق عفیف در دوران پیری که دیگر آتش شهوت خاموش شده، همچنان پا برجاست؛ بلکه به اوج خودش نیز می رسد و زنان و مردان پیر، وابستگی و دوستی عجیبی بینشان برقرار است و این، همان زوجیتی است که قرآن از آن با کلمة مودت و رحمت، یاد کرده، آن را از نشانه های خدا می داند؛

«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا و جعل بینکم موده و الرحمه».

مولوی در تفسیر این آیه می گوید:

زین للناس حق آراسته است

زآن چه حق آراست، کی تانند رست

چون پی یسکن الیها شآفرید

کی تواند آدم از حوا برید

این چنین خاصیتی در آدمی­ست

مهر، حیوان را کم است آن از کمی­ست

مهر و رقت، وصف انسانی بود

خشم و شهوت، وصف حیوانی بود

ویل دورانت نیز این دوستی و صمیمیت جدای از شهوت را کمال عشق می داند و می نویسد:

عشق به کمال خود نمی­رسد مگر آن گاه که با حضور گرم و دل­نشین خود، تنهایی و پیری را ملایم و مطبوع سازد. کسانی که عشق را فقط میل جنسی می دانند، تنها به ریشه و ظاهر آن می نگرند. روح عشق، حتی هنگامی که اثری از جسم بر جانمانده باشد، باقی خواهد بود و در ایام آخر عمر، دل­های پیر از نو با هم می آمیزند.

این دو نوع عشق، چه عشقی که درونی بوده و با سوز و گداز های عاشقانه همراه است و چه عشقی که به وصال می انجامد و پابرجا می ماند، تنها در شرایطی است که عشق و عفت هر دو در کنار هم در سرزمین وجود انسان باشند

  • .......

عشق عفت حیا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی