غربباوری» و «مرعوبیت» ویژگی تقی زادههاست
حضرت آیتالله خامنهای یکی از خیانتهای جریان فکری غربگرا و وابسته را تحقیرِ فرهنگ ایرانی و اسلامی و تلاش در جهت تغییر سبک زندگی در ایران به نفع الگوی غربی میدانند. ایشان نوع نگاه و رفتار «تقیزاده» را نماد این جریان معرفی کرده و هشدار دادهاند که «تقیزادههای جدید» هم خط فکری و رفتاری تقیزاده را تعقیب و بازتولید میکنند:
«در دورهی طاغوت، آدمی مثل تقیزاده، به این مضمون گفت که ایران باید از فَرقِ سر تا ناخن پا غربی بشود؛ یعنی سبک زندگی در ایران باید غربی بشود. امروز هم تقیزادههای جدید از این حرفها میزنند... آنهایی که پشت سر سند ۲۰۳۰ -سند ۲۰۳۰ یعنی برگرداندن سبک زندگی اسلامی به زندگی غربی- میایستند، همان تقیزادههای امروز هستند.» ۱۳۹۸/۰۱/۰۱
همین جریان در دورهی رضاخان تمامقد بهعنوان «بازوی فکری و فرهنگی» دیکتاتوری وارد عمل شد و در مسائلی چون «کشف حجاب» نقشآفرینیِ استعماری کرد:
«شخصیتهای فرهنگی معروف زمان رضا شاه، مثلاً علی اصغر حکمت -اینها چهرهها هستند دیگر- در قضیهی کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی آن پشت جبههی حقیقی رضا شاه اینها بودند. رضا شاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بودهاند که فکر میساختند و به رضا شاه جهتگیری میدادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد.» ۱۳۹۶/۰۱/۰۸
نابراین ما باید ریشهی جریان روشنفکری را در اقشار و طبقات شازدهها یا وزارت خارجه یا بازرگانان جستوجو کنیم. هر چه درگیری این گروه با غرب بیشتر میشود، این جریان بیشتر پر و بال میگیرد. بعضی از آنها بهتدریج با بخشهایی از دستگاههای حاکمیتی و امنیتی و با کانونهای سرمایهداری خارج از کشور ارتباط برقرار میکردند. این قضیه از دورهی محمدشاه قاجار بیشتر خودش را نشان میدهد و مراودات تقریباً رنگ و بوی اقتصادی، سیاسی و نظامی هم پیدا میکند. مثلا در دورهی جنگهای روسیه علیه ایران چون بیشتر ماجرا نظامی بود، برای این که مقاومت نیروهای نظامی را در برابر تهاجمات روسیه افزایش دهند، به دنبال کمکهای سیاسی و نظامی از این کشورها بودند.
میرزا ملکم خان یا میرزا حسین خان سپهسالار از چهرههای شاخص این دورهاند که از آنها به عنوان «پدران روشنفکری» در ایران یاد میکنند. هر دو اینها سابقهی حضور در سفارتخانهها و مراکز دیپلماتیک ایران در خارج از کشور را داشتند و آنجا با بعضی کانونهای فکری، مالی و اقتصادی ارتباط برقرار میکردند. مثلاً وقتی ناصرالدین شاه را به اروپا میبرند، خود او در خاطراتش در روزنامهای ذکر میکند که ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار، روچیلد فرانسه را برای دیدار با من میآورند. درواقع میتوان گفت اینجا بهاصطلاح یک دیدار سیاسی-اقتصادی صورت میگیرد. روچیلد یک چهرهی معروف سرمایهدار یهودی در فرانسه بوده و در آن دیدار یک سری معافیتهایی را برای یهودیهای ایران تقاضا میکند و یک تقاضای فرهنگی-سیاسی هم دارد که تأسیس شعبهی مدرسهی «آلیانس» در ایران است.
مشاهده میکنیم که سطح مراوادت میرزا حسین خان سپهسالار و میرزا ملکم خان با این کانونها گسترش پیدا میکند و همین مقدمهای میشود برای ورود اقتصادی آنها به ایران. بخشی از این ورود اقتصادی به شکل فروش کالا به ایران است و بعدها بهتدریج امتیازات بزرگ و سنگینی به دولتهای غربی در ایران داده میشود و این مناسبات گسترش مییابد؛ از جمله برقراری ارتباط میرزا حسین خان سپهسالار با فردی به نام «ملکجی» در بمبئی. ملکجی به عنوان فرستادهی «انجمن اکابر پارسیان هند» به ایران میآید. ظاهرا یک تاجر است، اما در همهی مسائل فرهنگی، سیاسی و حتی امنیتی ورود میکند و در حوزهی چاپ کتب و مخصوصاً کتب ساختارشکن فعالیت دارد.
از جهت فکری کمکم آن ظاهرنگری آغازین و این که فقط شیفتهی خیابانهای تمیز و بلوارهای شیک اروپایی باشند، فراتر میرود و افرادی با مبانی نظری مدرنیته آشنا میشوند و به این نتیجه میرسند که وارد کردن تکنولوژی به ایران، همهی اهداف را پوشش نمیدهد، بلکه باید نوع تفکر و حکومتگری غربی را در ایران پیاده کنند. آن اوایل مثلاً میرزا ملکم خان بهشدت تحت تأثیر آگوست کنت قرار گرفت و تفکر و ایدههای او را در ایران منتشر و ترویج نمود. بحث ترقی یا «پروقره» به قول آخوندزاده برای آنها بسیار اهمیت داشت. آنها معتقد بودند همان مسیری که غرب برای پیشرفت طی کرده، باید در کشور ما نیز طی شود و ما باید در همهی زمینهها از آنها تقلید کنیم. مثلاً میگفتند تلگراف که ساخته و پرداختهی غرب است و ما آن را وارد کردهایم و در حال استفاده از آن هستیم، پس نوع حکومت ما هم باید همانند حکومت آنها باشد تا نتیجه بگیریم.
در حوزههای فرهنگی نیز وقتی فعالیت فرهنگیشان را در ایران شروع میکنند، بهشدت با آموزههای دینی ناسازگاری و مخالفت میورزند؛ چه آن چیزی که در جامعه و بین مردم رواج داشته و چه آن چیزی که علما مروج آن بودند. این گروه دین را کاملاً یک مسألهی فردی میدانستند و برای فردی بودن آن هم چارچوب و حد و حصر قائل میشدند. از همان هنگام هجمه به حجاب و آموزههای اسلامی در ایران رواج یافت و برای حذف اسلام، ترویج باستانگرایی در کشورهای اسلامی و زرتشتیگری و باستانگرایی در ایران را در دستور کار قرار دادند. حرفهای تند و افراطی هم گاهی میزدند؛ مثل آخوندزاده که معتقد بود راه برونرفت ایران از مشکلات، انهدام اسلام از اساس و پایه است.
میرزا ملکم خان به تقلید بی چون و چرا از غرب اعتقاد داشت. تقیزاده معتقد بود که باید از فرق سر تا ناخن پا غربی بشویم. یعنی هم تفکر از فرق سر تا ناخن پا غربی شود، هم سبک زندگی و حتی پوشش و خوراک و آداب معاشرت. در همین زمینه نیز سکولاریسم یا به قول خودشان در آن مقطع، جدایی دیانت از سیاست، در دستور کارشان قرار گرفت و دو طبقه در ایران را مورد هجوم قرار دادند؛ یکی طبقهی روحانیت شیعه و دیگری طبقهی قاجار. به این جهت به قاجار حمله کردند که ساختار حکومتی آنها هیچ تناسبی با آنچه که در اروپا مشاهده کرده بودند، نداشت و میگفتند این باید عوض شود. در اینجا بحث قانون را مطرح کردند و ملکم خان نام نشریهاش را گذاشت «قانون». مستشارالدوله نیز اسم «قانون» را برای کتاب خود انتخاب کرد. اینها معتقد بودند که باید از قانون تبعیت کرد و این ایده را هم خیلی کلی مطرح میکردند.
افرادی مثل آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی باصراحت میگفتند این چیزی که ما میگوییم، هیچ نسبتی با مبانی و آموزههای دینی ندارد، ولی ملکم خان تمام تلاشش این بود که آموزههای دینی را به شکل جدید و نوین آن مطرح کند. در هر صورت اینها در مبانی نظری کاملاً تابع تحولات و تغییرات غرب بودند؛ غرب اومانیستیِ سکولار و تجربهگرایِ نسبیانگار.
جریان روشنفکری در ایران تقریباً در مواقع بسیاری «دوزیست» بوده است. یعنی هم از ظرفیتها و امکانات حکومت قاجار بهره میبرده و هم بحث تغییر ساختار و تغییر رویکردها را پیگیری میکرده است. البته زمانی تلاش کردند که شاه را با خودشان همراه کنند. برای همین هم سفرهای شاه به اروپا را تدارک میدیدند که طی همین سفرها امتیازاتی هم واگذار میشد. لذا یک پیوندی بین جامعهی ایرانی با آنچه اصطلاحاً در غرب به عنوان سرمایهداری شکل گرفته بود، از طریق اقتصاد برقرار میشد که مبنای برخی تحولات نیز بود. بعد هم سعی داشتند با استفاده از همین روش، قوانین را تغییر دهند. مثلاً وقتی فردی نظیر سپهسالار به عنوان صدر اعظم ایران در رأس کار قرار میگیرد، فضا را برای خیلیها باز میکند تا بتوانند زمینهی بسیاری از تحولات را در ایران فراهم سازند. آنها در حاکمیت نفوذ داشتند و از نفوذشان استفاده میکردند تا هم شبکهی خودشان را گسترش دهند و هم بتوانند شاه و بخشهای تصمیمساز حاکمیت را با خود همراه کنند و در تصمیمگیریها تأثیر بگذارند.
اگر در بین بخشی از روشنفکران ما واکاوی انجام شود، به نظر میرسد که اثر شیفتگی نسبت به غرب شاید به خاطر عدم شناختِ ذات استعمار بوده است، زیرا گمان میکردند اگر به آنها امتیازات بدهیم، آنها هم برای بازسازی و بهسازی به ایران خواهند آمد و بالاخره یک نوع آبادانی نصیب کشور خواهد شد. شاید مثلا به طور طبیعی ناصرالدین شاه هیچوقت به سمت امضای امتیاز رویتر نمیرفت، ولی وقتی به شاه وانمود کردند که اگر میخواهید در ایران پیشرفت اتفاق بیفتد، پس باید این کارها را بکنید، او هم امضا کرد. وقتی شاه اظهار تمایل میکرد برای آمدن اروپاییها، آنها میگفتند که شاه باید انگیزه داشته باشد و او هم انگیزه را با دادن امتیازی مثل قرارداد رویتر فراهم میکرد. کل دنیا به خاطر این اقدام شاه تعجب کرد؛ از خود انگلیسیها که این امتیاز را گرفته بودند تا فرانسویها و دیگران همه تعجب میکردند که چگونه میشود کشوری امکانات و ظرفیتهای خود را اینچنین در اختیار بیگانه قرار دهد؟!در تقیزاده تحصیلات دینی داشته است و خود او هم ابتدا تحصیلات دینی کرد، منتها در همان ابتدای راه برای او دو اتفاق افتاد؛ یکی این که از چهارده سالگی به مطالعات علمی مخصوصاً به ریاضیات علاقهمند شد و دیگر این که کاملاً تحت تأثیر منابع و آراء "شیخیه" قرار گرفت. شیخیه با روحانیت تضاد جدی و اصولی دارد و میتوانیم بگوییم آن جناح افراطی اخباریون در ایران در تداوم حیات خودش به شیخیه میرسد. البته خود شیخیه هم دستهبندی دارد. مثلا شیخیهی کرمان یا شیخیهی تبریز که اینها تفاوتهایی با هم داشتند. تقیزاده به آموزههای فرقهی شیخیه متمایل شد و حتی این قضیه را که او روحانی بوده، اما از کسوت روحانیت خارج شد، باید در چهارچوب تفکرات شیخیگری دید. بنابراین روحانیِ اصولی نبود. مثلاً شیخ علی زنجانی جزو روحانیون اصولی بود که دچار اعوجاج و انحراف شد.
تقیزاده تقریباً تا نوزده سالگی تمایل به علوم طبیعی، گرایش به شیخیگری و نقد نسبت به جامعهی دینی و روحانیت شیعی را دارد و در ۲۱ سالگی با انقلاب مشروطیت در ایران مواجه میشود. اینجا او کاملاً تحت تأثیر افکار میرزا ملکم خان، باورهای غربی پیدا میکند و همانند ملکم خان معتقد به اقتباس از غرب میشود و این که آموزههای دینی و آموزههای فرهنگی برخاسته از مبانی دینی در ایران مانع از پیشرفت و ترقی است و باید آنها را حذف کرد. از همان مقطع هم گرایش جدی به سیاستهای انگلستان در ایران پیدا میکند و فکر میکند انگلستان میتواند گرهگشای مشکلات ایرانیها باشد. اعتماد به غرب و انگلیسیها شاید خوشبینانهترین تحلیل و تفسیری است که میشود از تقیزاده داشت. البته هر چه میگذرد، به نظر میرسد این اعتماد جنبهی شخصی هم پیدا میکند و فقط بحث فکری نیست. فراماسون شدن، برقراری مناسبات ویژه با سفارت انگلستان، مخصوصاً در ماجرای مشروطهی اول و دوم، نقشآفرینی در حاکمیت پهلوی اول و کمک به تثبیت رژیم او در ایران حکایت از جنبههای شخصی تقیزاده دارد. مثلاً در ماجرای به توپ بستن مجلس که اتفاقاً مقصر اصلی این ماجرا خود تقیزاده و باند او بودند، به محض این که این اتفاق میافتد، اینها به سفارت انگلیس مراجعه میکنند و انگلیسیها آنها را کاملاً تحت پوشش و حمایت قرار میدهند و از ایران خارج میکنند.
تقیزادههای جدید و امروزی درواقع شکل نوین و احیاشدهی تفکرات میرزا ملکم خان و تقیزاده هستند. در آن مقطع ایران را قابل پیشرفت و توسعه بر اساس تفکر ملی و بومی نمیدانستند و معتقد بودند که ما باید در نظام بینالملل ادغام شویم. در این ادغام شما عملاً هویت ملی خودتان را از دست میدادید. یا مثلا در دورهی رضاخان به جوانان، زنان و مردان ما آموزش سلام علیک و معاشرت بر اساس فرهنگ غربی میدادند و در این زمینه جزوه و کتاب هم منتشر میکردند. همهی اینها هم بر اساس سبک زندگی و الگوی غربی بود. عملاً نیز این جریان امروزی بازسازیشدهی همان جریانی است که در حوزهی آموزشوپرورش به سمت ۲۰۳۰ و در حوزهی حقوق زنان به سمت تفکرات فمنیستی و در حوزهی فرقههای ضاله به سمت تبلیغ و ترویج تفکرات آنها میرود.
در سالهای دولت اصلاحات، آقای خاتمی بحث مذاکرات با اروپاییها را آغاز کرده بود که گفتوگویی همهجانبه بود. آغاز این گفتوگوها بر سر مسائل اقتصادی و گشایشهای آن و رابطهی تکنولوژیک بود. یکی از نشریات معروف آن دوره که سردبیرش میتوانم بگویم از تقیزادهها بدتر است، به اروپاییها خط داد و گفت تا زمانی که با ایران در زمینههای فرهنگی و سیاسی به توافق نرسیدید، توافق اقتصادی و تکنولوژیک را عملیاتی و اجرا نکنید. به این معنی که ما باید به سمت اجرایی و عملیاتی کردن اصول مدرنیته در حوزههای سیاسی و فرهنگی برویم. حتی به دولتی که خودشان جزو آن دولت بودند و با آن همراهی داشتند هم رحم نمیکردند و همان طور که میدانید، این اتفاق افتاد و اینها به این اصول تن دادند. مثلاً به سند ۲۰۳۰ یا به خیلی از مسائل مورد نظر غربیها در حوزههای حقوقی، قضائی، اجتماعی و فرهنگی تن دادند؛ شبیه همین پیششرطهایی که امروزه امثال پمپئو و ترامپ برای مذاکره با ایران میگذارند.
آقای «دکتر موسی حقانی»، مورخ، استاد دانشگاه و رئیس مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر
- ۹۸/۰۴/۲۶